loading...
Madaraneh
تنها بازدید : 10 جمعه 14 فروردین 1394 نظرات (0)

مزارت آمدم دل ریش و با چشمان تر مادر

نبودی عمر دنیا کاشکی زین بیشتر مادر

تو با من همنشین بودی و چون جانم عزیز اما

بگو از من چه بد دیدی؟ که خود رفتی سفر مادر

سراپای وجودت ماه من پر مهر بود اما

کنون بی مهرت ای ماهم ندارم پا و سر مادر

از آن روزی که صید دام عشقت گشته ام دانم

که آب و دانه خوش دادن ترا باشد هنر مادر

به گیسوی پریشانت چو این دل مبتلا بودست

در اندوه و غم هجرت شدم شوریده سر مادر

مرا بر بالهای خود به اوج آسمان بردی

کنون در آسمانی و شدم بی بال و پر مادر

به شوق دیدنت هر شب روم در خواب تا شاید 

که آن رخسار زیبا را ببینم تا سحر مادر

بیا امشب به بالینم مرا دریاب غمگینم

به آن چشمان پرمهرت مرا یکدم نگر مادر

روح همه مادران از دنیا رفته شاد. 

تنها بازدید : 12 دوشنبه 15 دی 1393 نظرات (0)

من تنهاییم را دوست دارم،چون لااقل دیگه حرص نمیخورم،چون کسی را آزار نمیدهم،کسی اذیتم نمیکند وسر کسی را درد نمی آورم،تنهایی ارزشمندترین چیزی است که دارم ودارید وختم کلام اینکه هرچه تنهاتر پاک تر.

تنها بازدید : 10 یکشنبه 16 آذر 1393 نظرات (0)

شده خاموش چراغ خانه

 

 

خنده هایم به لبم خشکیده

 

همه جا غرق سکوت است امشب

 

عطر مادر همه جا پیچیده

 

 

 

 

مونسم گریه شده ازآن روز

 

این وفا نیست که تنها رفتی

 

اشک من را تو ندیدی انگار

 

پر کشیدی و از اینجا رفتی

 

 

تک و تنها شده ام کنج اتاق

 

کوه غمها شده هم آغوشم

 

باز برگرد و تو لالایی را

 

تا سحر زمزمه کن در گوشم

 

 

مادر ای کاش خودت میدیدی

 

کنج خانه پسرت غمگین است

 

مادرم، کاش تو میدانستی

 

این غم و درد چقدر سنگین است

 

 

آمدم باز به چشمی پر خون

 

بر مزارت همه شب میشینم

 

این چه دردیست نمیدانم من

 

هق هق و اشک شده تسکینم

 

 

بعد تو پوچ شد این ثانیه ها

 

غم سختیست جدایی مادر

 

سنگ قبرت شده خیس از اشکم

 

من یتیمم تو کجایی مادر

 

 

همه شب منتظر مرگ شدم

 

از غم بی کسی و بدبختی

 

مادرم کاش تو میدانستی

 

بعد تو مرده گل خوشبختی

 

 

نیمه شب رفت وسحر آمده باز

 

پرِ درد است وجودم مادر

 

میسپارم به خداوند تو را

 

تا شب بعد و غروبی دیگر

 

 

شعر از دفتر اشعار مجید شاکری حسین آباد

تنها بازدید : 11 چهارشنبه 21 آبان 1393 نظرات (0)

مادر

 

آن نگاه مهربانت

 

صدای گرم ودلنشینت

 

لبخند آرامبخشت

 

همیشه مرحمی بود

 

بر قلبم

 

ولی افسوس که تو پر زدی ورفتی

 

ببین با دلم چه کردی

 

برای همیشه داغدارم کردی

 

مادر….

 

ای چراغ خونه

 

بی تو…..خونه مثل زندونه

 

داغت تا همیشه بر دلُم

 

می مونه

 

دل مادر هجرت کرده

 

چه غمگینه

 

غم مادر مُرده چه سنگینه

 

گل در صحرا و لاله در باغ

 

مادر..زهجرتو هستم داغ

 

مادر تورفتی دلُم پراز خون شد

 

زهجرت تو فکرم دگرگون شد

 

بیا مادر که جانم زتو نیست جدایی

 

بیا مادر که خانه بی تو نیست صفایی

 

پدر مهربان و نازنین

 

ولی مادر فرشته روی زمینِ

 

همه گلهای عالم بوئیدم

 

گلی خوشنوتر از مادر ندیدم

 

 

 

مادر شبی که از خانه هجرت کردی

 

نشستم جای تو گریه بسیار کردم

 

من از این روزگار دلگیرم

 

در مانده و اسیر تقدیرم

 

نوشتم شعرم با رنگ سُنبل

 

 

 

شاید …هجرت مادر کنم تحمل

 

 

 

برای شادی روح مادر عزیزم

 

اللهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم 

تنها بازدید : 19 پنجشنبه 15 آبان 1393 نظرات (0)

من خود تنهایی را انتخاب کرده ام!

تنهایی نزدیکترین فاصله ی من تا من است!

تنهاییم نه از آنروست

که در انتظار کسی به سر می برم و تاب می آورمَش، نه!

من تنها

اعتمادم را از دست داده ام!

تنها بازدید : 15 پنجشنبه 15 آبان 1393 نظرات (0)

***هیچوقت نفهمیدم چه رازیست بین دلم و دستم*** ***از دستم رفت به هرچه دل بستم***

تنها بازدید : 13 پنجشنبه 15 آبان 1393 نظرات (0)

***هیچوقت نفهمیدم چه رازیست بین دلم و دستم*** ***از دستم رفت به هرچه دل بستم***

تنها بازدید : 11 پنجشنبه 15 آبان 1393 نظرات (0)

***هیچوقت نفهمیدم چه رازیست بین دلم و دستم*** ***از دستم رفت به هرچه دل بستم***

تنها بازدید : 13 دوشنبه 12 خرداد 1393 نظرات (0)

وقتی که دیگرنبود

 

من به بودنش نیازمندشدم.

 

وقتی که دیگررفت

 

من درانتظارآمدنش نشستم.

 

وقتی که دیگرنمیتوانست مرادوست بدارد

 

من اورا دوست داشتم.

 

وقتی که اوتمام کرد

 

من شروع کردم.

 

وقتی که اوتمام شد

 

من آغازشدم.

 

وچه سخت است تنهامتولدشدن

 

مثل تنها زندگی کردن،

 

        مثل تنهامردن.

 

                                         دکتر علی شریعتی

تنها بازدید : 12 دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

تمام راههارابه سوی جاده تنهایی می پویم ودر اضطراب گلبوته های جدایی،چشمانم رابه سوی صداقت پروانه های شهرعشق آذین می بندم.

به توفکرمیکنم که چگونه در گلزار وجودم آشیان کردی وبرتاروپود تنم حروف عشق راترنم فرمودی.

پس باورم کن که به وسعت دریا وبه اندازه زیبابب چشمانت هنوزدرمن شمعی روشن است،ومن درانتهای غروب،نگاهم را به سوی مشرق چشمانت دوخته ام تامگربازتاب صداقتمان رادردستان توتجلی کند.

کوه بانخستین سنگها شکل میگیرد.

طولانی ترین راهها بااولین قدم آغاز میشوندوانسان بانخستین درد.

امامن بااولین نگاه توآغازشدم.

پس ای روح سبزباران درامتداد رگهای خشکیده ام ببار.

باورکن باوجود تو زمستان بوی بهارمیدهد وبایاری دستان توگلها،نسیم روحبخش یادتورا دروجودم زمزمه میکنند،ای کاش می توانستم قطره قطره خون رگان خودراجاری سازم واین مردم رابه شهری ازشهرهای محبت میبردم تا ببینندخورشیدشان کجاست ویاریم کنند.

(سیدعلی اکبر میرحسینی)

تعداد صفحات : 2

درباره ما
عشق مادرم،سپاس که دیدن میکنید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • پروفایل مدیریت
    آمار سایت
  • کل مطالب : 11
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 18
  • بازدید سال : 88
  • بازدید کلی : 1,019